آمد و یک دم نگاهم کرد و رفت
با نگاهش آتشی بر دودمانم کرد ورفت
آمد و در قلب پاکم رخنه کرد
قلب من برد و اسیرم کرد و رفت
آمد و گفت عاشق من گشته است
عاشقم کرد و خرابم کرد و رفت
روزگاری با من ، دل ساده بود
ساده بود اما دورنگی کرد و رفت
آمد و با خود غمی در سینه داشت
درد و غم هایش به من بخشید و رفت
با صدای ساده ، پاک و قشنگ
از سرای عشق صدایم کرد و رفت
آمد و عشق خودش بر دل نشاند
عاشقش گشتم ، رهایم کرد و رفت
در فراقش دربهدر آواره ام
دربه در ، خونین جگر ، آواره ام نامید و رفت
همچو شمع سوزم شبان گاهان به صبح
آمد و روز و شبم شب کرد و رفت
آمد و از عشق و الفت واژه راند
عاقبت بر واژه های عشق من خندید و رفت
من که دل را بسته بودم در خم ابروی یار
پس چرا مانند صیادی نشانم کرد و رفت
من هنوزم عاشق و دیوانه ام بر روی او
گر چه او بر من جفاها کرد و رفت
نظرات شما عزیزان:
نویسنده : admin